صبوری کردم و بستم نظر از ماه سیمایی


که دارد چون من بیتاب هر سو ناشکیبایی

به حسرت زین گلستان با صد افغان رفتم و بردم


به دل داغ فراق لاله رویی سرو بالایی

به ناکامی دو روز دیگر از کوی تو خواهم شد


به چشم لطف بین سوی من امروزی و فردایی

به کام دل چو با اغیار می نوشی به یاد آور


ز ناکامی از خون جگر پیمانه پیمایی

به جان از تنگنای شهر بند عقل آمد دل


جنونی از خدا می خواهم و دامان صحرایی

به پای سرو و گل در باغ هاتف نالد و گرید


به یاد قامت رعنایی و رخسار زیبایی